قلب طلایی مطالب جالب و خواندنی
| ||
|
سلام دوستان با شروع فصل امتحانات کلا روحیه آدم از این رو به اون رو میشه و آدم همراه با استرس و اضطراب امتحان روزارو میگذرونه میخواستم وبلاگمو از یه رنگی در بیارمو خاطرات این روزهارو و شرحشونو براتون اینجا بذارم اول از همه میریم سراغ برنامه امتحانی بنده آخه شما بگین به این میگن برنامه امتحانی نوبت اول؟ ملاحضه بفرمایید: امروز امتحان زیست داشتیم و من زیاد نخونده بودم پنجشنبه همین هفته گذشته یعنی پریروز به بهونه ی نمونه سوال و اینا که از اینترنت در بیارم اومدم نشستم ور دل کامی جون تا شب بعد رفتم خوابیدم. فرداشم که شما به حساب نیارین هیچی نخوندم خلاصه امروز تا ساعت 12 ظهر داشتم درس میخوندم که پرستو زنگ زد با صدای جیغ مانندش بعد اینکه رفتیم دنبال پرستو،پرستو وگفت که راضیه و نرگس هم قراره بیان دنبالمون باهم بریم این شد که مثل بت منتظر شدیم نرگس 2 دقیقه ای خودشو رسوند ولی راضیه جونمونو درآورد ساعت شد 12:35تا بالاخره با ناز اومد. خواستم یکی بکوبم تو سر راضیه دلم نیومد بزنما....وگرنه خفش میکردم وقتی لشکر جومونگ(بنده و دوستانم) رسیدیم مدرسه پنج دقیقه نشد که معاون بداخلاقه با دبیر ادبیاتمون(اینم دست کمی از اون نداره) اومدن وگفتن یالا برید سر کلاس ما هم زرتی رفتیم سر کلاس دوباره پنج دقیقه بعد معاون بداخلاقه اومد برگه ها رو پخش کرد منم که درحال خوردن کیک بودم کیکه وقت بود بمونه تو گلوم با دیدن این معاونه خلاصه رفتم بیرون حالا یکی بیاد دنبال این راضیه اینا بگرده پیداشون کنه... داشتم دنبالشون میگشتم که راضیه رو از دور ودیدم(تشخیص از راه دور من خوب بیده)رفتم پیششون دیدیم یکی کمه پرستو هنوز پیداش نشده بود با اینکه قبل من برگشو داد چند دقیقه گذشت بچه ها هم داشتن وراجی میکردن که دیدم یه موجود قرمز رنگ داره میاد(t-shirt قرمز پوشیده بود تو این گرما )اون که ویامد ما هم حرکت وکردیم و رفتیم خانه. از موقعی که اومدم خونه تا نیم ساعت پیش داشتم فیلم ودیدم الانم دارم اینا رو ونویسم(البته خیلی بی حوصله شرح ودادم حال نوداشتم) امتحان بعدیمونم زبان بیده که من اصلا لازم نیست بخونم و کتابو بگیرم دست تا دوشنبه ![]() [ شنبه 2 دی 1391
] [ 16:59 ] [ زهرا ] |
|
[ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |