قلب طلایی

قلب طلایی
مطالب جالب و خواندنی
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان قلب طلایی و آدرس bahoosh.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





 

مصاحبه مجله خانواده سبز با " علی ضیاء "

 

به همراه عکس روی جلد با خانواده

                                 زندگی در کاشان                            

 


سید حسین ضیا متولد 1333 در کاشان و شغل آزاد پدر علی و شهره احدیت متولد سال 1340

 

 

 بیش از حد خود به درس فیزیک می داند.مادر علی نقطه مثبت شخصیت او را صداقت و تسلط

در کارش می داند. علی به ما می گوید:

 من ابتدا از طریق نویسندگی وارد رادیو جوان شدم و یک آیتم طنز در برنامه کاملا جوانانه را

 خودم می نوشتم و با لهجه کاشانی می خواندم آقای زاهدی صدای من را در برنامه آخرشه که از

 رادیو جوان پخش می شد شنیدند با من تماس گرفتند و از من خواستند " نریشن " برنامه گزینه

جوان رااجرا کنم اما پس از پذیرفته شدن در تست گویندگی قرار شد اجرای برنامه 

" شروع خوب" را به عهده بگیرم ولی به دلیل فضای علمی که داشتم و اختراعی که از من ثبت

 شده بود اجرای برنامه گزینه جوان به من پیشنهاد شد و اولین برنامه ای بود که به طور زنده

از من روی انتن رفت این مطمئنا لطف و عنایت خداست که به من کمک کرده و انرژی ام را

 تامین می کند .گاهی واقعا خسته یاناراحت هستم اما با دیدن دوربین یا میکروفون انرژی

 مضاعفی در خود احساس می کنم .

 

‌                           فقط مطالعه                            


علی ضیا می گوید : با مطالعه و تحقیق سعی می کنم خودم را به روز نگه دارم و با دادان

 اطلاعات جدید و نو به مخاطب او را راضی کنم . سعی می کنم همواره شادی و انرژی

خود را به مخاطب انتقال دهم ، چون مخاطب ما باهش است و اگر چیزی بگویی که به آن

 اعتقاد نداشته باشی یا بخواهی نشاط ظاهری یا اطلاعات فرآوری نشده را به او تحویل دهی

 ، مطمئنا از پس قاب شیشه ای تصویر ، آن را درک خواهد کرد.من برای شعور مخاطبم احترام

 زیادی قائلم و حتی سعی می کنم از بهترین لباس هایم برای اجرا استفاده کنم .وی در ادامه

می گوید : گوینده متکی به متن است در حالی که مجری متکی به متن نیست . در رادیو متن ها

را می خواندم ، ولی آنها را به زبان خودم و در راستا متن اصلی برای شنونده بیان می کردم .

گوینده نباید حتی یک واو را در جمل جابه جا کند اما در برنامه ای که ما در تلویزیون اجرا

می کنیم متن هایی که گفته می شود با هماهنگی گروه و اتاق فکر است و عقل جمعی تصمیم

می گیرد چه چیزی در حال حاضر باید روی آنتن گفته شود و این یک حسن است که از فبل

درباره صحبت ها فکر می شود.او اضافه می کند : گر چه اتاق فکر تصمیم می گیرد

که نقطه صفر تا 100 برنامه کجا باشد ، ولی من نیز عضوی از همین اتاق فکر هستم ، اما

به طور کلی دستم برای اجرا باز است. این که مهمان برنامه را راه می برم یا با او مسابقه

 می دهم یا کف زمین می نشینم و از او می خواهم شعر بخواند همه از مصادیق این کار هستند.

وقتی از او می پرسیم البته این نوع رفتار ها شاید بازتابی داشته باشد ، می گوید : در مقابل هر

چیز جدیدی که می آید مقداری واکنش وجود دارد و این مسئله البته طبیعی است و بعد از مدتی

عادی می شود د مخاطب مطمئنا پذیرای ان است و این موضوع با توجه به پیامک ها و

 تماس های مردمی نیز قابل مشاهده بود و این که ساختار شکنی ، کار حساب شده ای بود این

 که از قبل درباره آن مطالعه شده و با فکر انجام می گرفت و کاری نبود که یکباره و حساب

 نشده انجام بگیرد . پس ،از این بایت من زیاد استرس نداشتم و مخلص تمام کسانی هستم که

 از من انتقاد می کنند ، چرا که باعث می شوند به نقاط ضعف کارم واقف شوم و در راستای

 هرچه بهتر شدن اجرایم بکوشم.

 

                                               یه دنیا خاطره                                   .

سید حسین ( پدر) نیز در مورد علی م یگوید : علی بیشتر اوقات با بچه هایی که سن و سال

 بالاتری از خودش داشتند ، ارتباط برقرار می کرد و این امر همیشه برای ما جالب بود

او به خاطره ای درمورد گم شدن پسرش اشاره می کند روزی برای خرید به تهران آمده

بودیم که ناگهان از علی غافل شده و او را گم کردیم . از ساعت 4 بعد از ظهر تا 9 شب

دنبالش گشتیم تا این که دیدیم در آغوش مرد جوانی در حال خوردن بستنی دارد می آید! ماجرا

 از این قرار بود که او هنگام خرید از مغازه خارج شده و به خیابان مجاور رفته بود . و در

 آنجا چند آقای جوان حضور داشتند که علی با مراجعه به آنها می خواست برایش بستنی خریده

 و با او بازی کنند!

ویژگی دیگر علی دست و دل بازی بیش از حد او بود که مادرش نیز در این باره خاطره ای

 دارد علی 6سال بیشتر نداشت که به همراه دوستانش به کلاس شنا می رفت و قاعدتا باید

ساعت 12 ظهربه منزل باز می گشت ولی یک روز او ساعت 2 به خانه آمد . وقتی ماجرا

 را از او جویا شدم ،فهمیدم بعداز اتمام کلاس شنا ، همه بچه ها را به خوردن پیتزا دعوت

 کرده و درآخر هم به مسئولفست فود گفته که همه اش را به حساب بابام بزنید!

جالب است وقتی از خود علی ضیا در مورد خاطرات کودکی اش می پرسم ، می گوید که همه

این خاطرات را به خوبی به یاد دارد . او هم اشاره ای به دوران کودکی خود کرد و از خاطرات

روز اول مدرسه اش گفت، وقتی آن روز به مدرسه فتم همه بچه ها در حال گریه کردن و

حسابی ترسیدهبودند . ولی من به شدت هیجان بازی داشتم و از این که به مدرسه رفتم ، خیلی

 خوشحال بودم .من همیشه در مدرسه ارتباط خوبی با همکلاسی هایم داشتم و حتی به عنوان

رئیس شورایدانش آموزی انتخاب شدم . در روزهای پایانی سال هم مدرسه را چند روز زودتر

 تعطیا می کردم و به همه بچه ها می گفتم که به مدرسه نیایند! به خیال خودم مدافع حقوق

دانش آموزان بودم و به آنها خدمت می کردم !

من از سال چهارم ابتدایی وارد گروه تئاتر مدرسه شدم و به طور مستمر با این گروه همکاری

می کردم. بیشتر اوقات هم نقش پدر را بازی می کردم . با این که در گروه ما بودند بچه هایی

که هم سن و سالشان از من بیشتر بود و هم قد و هیکلشان ولی با این حال به من می گفتند

بابا بودن بیشتر به تو می اید ! از یک مرحله به بعد عاشق ورزش به خصوص والیبال شدم و با

هیجان زیاداین رشته را دنبال می کردم. ولی خانواده ام اصرار داشتند که پرداختن همزمان به

 تئاترو ورزش وقت زیادی از من می گیرد و به همین دلیل قرار شد که یکی را انتخاب کنم .

من هم به طور کامل تئاطر را کنار گذاشته و فقط به والیبال پرداختم.

مادر علی می گوید :علی در کنار بازیگری صدای خیلی خوبی هم داشت و همیشه در مدرسه و

مجالس مختلف موذن بود و با نوای دلنشینی اذان می گفت.


پدر علی می گوید:من در کار ساخت و ساز ساختمان و فرش بودم و خیلی دلم می خواست علی

درکنارم وارد بازار شود . هم این که من دست تنها بودم و هم او می توانست مسیر آینده خود را

 برگزیند.ولی زمانی که علاقه پسرم را در زمینه های دیگر دیدم ، نه تنها من بلکه مادر هیچ

اصراری نکرد .البته مشاوره هایی دادیم ولی انتخاب آخر به عهد خود علی بود که وارد چه

 حیطه ای شود.

مادر علی می گوید: علی گاهی اوقات دست نوشته هایی برای خود داشت و دست به قلم می شد.

حتی زمانی که با من قهر می کرد ، حرفهایش را برایم می نوشت. البته اجازه نمی داد قهر ما

 بیش از یک روز طول بکشد ولی می خواهم بگویم که نوشتن نیز یکی از علایق درونی و

البته یکی از استعداد های علی بود.

 



[ سه شنبه 2 اسفند 1390 ] [ 13:33 ] [ زهرا ]

.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

به قلب طلایی خوش آمدید
امکانات وب
بک لینک طراحی سایت